از راه دور نمی شود بغلش کرد. خطوط ارتباطی بی مصرف تر از این حرف ها هستند که وقتی عمیقا و از ته دل دوست داری و می خواهی او را در آغوش بگیری، کاری کنند. خودم دست به کار می شوم. مداد را برمی دارم و خط هایی به صورت نقطه چین روی کاغذ از قلبم تا قلبش می کشم. نقطه چین ها قلب هایمان را توی عکس هایمان به هم وصل می کنند. از این منظره عکس می گیرم و برایش می فرستم. ذوق می کند و بالا و پایین می پرد. زنگ می زند و از پشت گوشی داد می زند: چه عکس خوشگلی. دوستت دارم دوستت دارم... می خندم. قلبم هم می خندد. اما نمی داند که چند دقیقه قبلش گریه کرده بودم. همان موقع که عکسش را توی تلگرام برایم فرستاد و من مات و مبهوت ماندم. پیغام خواهرم که زیر عکسش نوشته بود: "بلاخره سازش را انتخاب کرد، ویولن"، اشک به چشم هایم دواند.او حالا با ویولن توی دستش شبیه به یک پرنسس زیبا شده که هر شب قرار است به یک ستاره سفر کند و از آنجا برایم بنوازد. از آن بالا و مثل همان ستاره بدرخشد. حیف که از راه دور نمی شود بغلش کرد. حیف که خطوط ارتباطی هیچ جوره نمی توانند کاری کنند. باید کم کم به فکر پیدا کردن قالیچه ی پرنده برای وقت هایی که دلم پرواز می خواهد، باشم.