رهایی رونده ی تو

 

وقتی به این فکر می کنم بعضی آدم ها هستند که احساس زندانی بودن می کنند، احساس خفقان و رنج، احساس اینکه از غصه زیاد منفجر خواهند شد، احساس دست و بال بسته بودن، احساس گیر افتادن در شرایطی که نمی توانند هیچ جوره ازش خلاص شوند، احساس لذت نبردن از زندگی و فشار درونی، احساس عادت کردن به آن. و از همه شان وحشتناک تر همین است عادت کردن به آن...

اینجاست که نمی توانم راحت جایی بنشینم و موزیک سلکت کنم و فقط به خود لعنتی ام فکر کنم. خود لعنتیی که تمامشان را کم و بیش تجربه کرده و فقط می خواسته یک جوری از دستشان خلاص شود.

 

دوست داشتنت فیل است

 

 

اگر یک دوست فیلی همین قدر مهربان و ماندنی داشتم، دیگر به لب هایم اجازه نمی دادم به این راحتی پرانتز رو به پایین بشوند!

 

+ از  اینجا 

 

 

دلتنگی

 

دلتنگی هیچ چیزی ندارد؛ نه ادب، نه شعور، نه مرام و نه حتی وقت‌شناسی.
بی خبر می‌آید و بی‌آنکه در بزند جای خودش را پیدا می‌کند و بعد هم کاری را که دوست داشته باشد با تو، هرجوری که دلش بخواهد می‌کند؛ دلتنگت.

 

+ از مرتضی قدیمی

 

آدم ها توی دل های کوچک لعنتی شان، احساسات گنده ی شان را حبس می کنند. بعد که وقتی دل هایشان می ترکد من با حرص می گویم: حقتان است. نوش جانتان!!!

 

 

قول زرافه ای!

 

 

با من سخن بگو

در بلندترین ارتفاع دوست داشتن

درست زمانی که زرافه ای آرام

در حال تماشا کردنت هستم

 

 

یک نفر هم میان این همه دغدغه و گرفتاری آدم های شلوغ جهان، هر از گاهی برایم موزیک هندی می فرستد و این یعنی به یادم هست. هربار این کار را می کند یک نقطه ی کوچک کم جان درونم روشن می شود که خیلی وقت است خاموش مانده. یکی از همان شادی های ریزی که کم کم فراموششان می کنی و برایت بی اهمیت می شوند اما یک نفر از یک گوشه ی شلوغ جهان بی آنکه منتظرش باشی یادش می ماند که موزیک هندی یک وقتهایی حال و هوایت را شاد و عوض می کرده، که همان وقت ها از دیگران پنهانش می کردی مبادا یواشکی توی رویت بخندند.

خوب است که کسانی باشند تا شما را با همین نقطات کوچک و کمرنگ دور افتاده ی تان دوست داشته باشند و آن ها را بهتان یاداوری کنند.

 

Ghost Dog

 

راه سامورایی در مرگ خلاصه می شود. اندیشه ای عمیق درباره ی مرگی گریزناپذیر، ضروری ست. هنگامی که جسم و جان در آرامش است، باید به انواع مرگ اندیشید: مرگ با شلیک گلوله، ضربت شمشیر، مرگ نزدیک به بیماری و ... هر روز انسان باید خودش را مرده انگارد، که این جوهره ی طبیعت سامورایی است.

 

+ Jim jarmusch / Ghost Dog:The Way of the Samurai

 

پی نوشت: فکر می کنم منظور از مرگ در اینجا رسیدن به خودآگاهی هرروز است. یعنی کشتن آن منِ درون که هرروز به یک شکل درمی آید و اصلا شبیه به خود واقعی مان نیست.