گردالی

 

چند تا کلمه هستند که خیلی دوستشان دارم. مثل یک آدامس موزی دلم میخواهد دائم توی دهنم این طرف آنطرفشان کنم و بگوویم: اوووم چه خوشمزه ... کلمه ها, حس دارند. جدا از مفهوم شان, حس شان است که به آدم منتقل می شود. یکی از این کلمه ها برای من "گردالی" است. گردالی جدا از معنی اش, وقتی که میبینم یا میشنومش لبخند میزنم چون حس خوبی به من می دهد. کلمه های دیگری هم هستند که بعدا درباره شان می گویم.

گردالی را که دیدم رویش کلیک کردم و صفحه ای پر از تصاویر, ایده ها, اطلاعات و فکرهای خوب به رویم باز شد. شما هم میتوانید آن را ببینید: سایت گردالی .

 

 

 | عروسک پدر | پاتریشیا کالورت | نشر امیرکبیر |

 

 By:Gabrielo Pacheco

 

اما هنوز هم چیزی دلم را به درد می آورد. من چیز جدیدی نمی خواستم. من چیزهایی را می خواستم که از دست داده بودم. وقتی چنین احساسی داری, واقعا نمی توانی خوشحال باشی و هنوز منتظری تا همه چیز به حالت اول برگردد.

 

 

| عروسک پدر | پاتریشیا کالورت | نشر امیرکبیر |

 

عجیب است آدم ها نمی خواهند بهترین آرزوها و رویاهای خودشان را فراموش کنند. حتی وقتی آن آرزو و رویا نابود شد. حتی وقتی با تمام وجود می فهمند که آن آرزو دیگر هیچ وقت برآورده نمی شود.

 

دنیای قشنگ نو*

 

آنقدر توی تلویزیون نشانمان داده اند که کار خیر یعنی: "کمک به سالمندان و نابیناییان و رد کردن آنها از وسط خیابان" که یک روز صبح وقتی اتفاقی دست پیرزنی را میگیری و از خیابان رد میکنی, حس می کنی چقدر کار مهمی انجام داده ای!! و چند دقیقه بعد که با قدم های بی توجهت چند تا مورچه را سر راهت له می کنی و بعد می روی سرکار زیرآب همکارت را میزنی و بعد پای تلفن به چند نفر بد و بیراه می گویی و بعد توی سوپری به همسایه ات تیکه می اندازی و دلش را میشکنی هیچ عذاب وجدانی نداری که کار بدی کرده ای. فقط تصویر از وسط خیابان رد کردن پیرزن جلوی چشم هایت می آید و با خودت تکرار میکنی: چقدر آدم خوبی ام من! میرم بهشت من...

آموزه های غلط یعنی همین ها, جان من! خوب بودن به انجام دادن یک کار کلیشه ای و مغرور شدن به همان نیست. خوب بودن, مجموعه ای از رفتارها و گفتارها در مسیر زندگی است.

 

* نام کتابی از آلدوس هاکسلی

سفر به آبی ها

 

 

خوشبختی میان دندانه های زیپ

 

- یادت میاد لباس شب خریدی؟

+ نه, کی؟

- همون روزی که خوشحال بودی. لباسو گرفتی رفتی توی اتاق پرو. بعدش وقتی اومدم نگات کنم نرم رقصیدی؟

+ رقصشو یادم نمیاد.

- اون روز من اومدم و زیپ پشت لباست رو بستم. با اینکار احساس خوشبختی کردم. میدونی؟... اما الان واقعا بدبختم.

+ سکوت

- دوست دارم دستمو تا جایی که میتونم دراز کنم و دستتو بگیرم.

+ سکوت

- با نوک انگشتت روی دستم پروانه بکشی.

+ سکوت

- صدامو می شنوی؟ بگو که می شنوی!

+ سکوت

- واقعا حیف !!!

+ چرا؟

- چون که دیگه بینمون دوست داشتنی در کار نیست.

+ سکوت ... ( بغض )

 

ماهی گلی یعنی: ماهیی که گل می دهد

 

به روزش کاری ندارم وقت هایی که حالم خوب باشد برای مامان گل میگیرم. گل خریدن خیلی نشاط آور است حتی همان چند دقیقه توی گل فروشی بودن و با انگشتی که از سر ذوق به دهان مانده به گلدان های رنگی زل زدن و گل های جدید را نگاه کردن. حالا دو سال است که روز پدر هم به این روزها اضافه شده است. یعنی  روز پدر, برای مامان گل میگیرم. روز مادر برایش دلقک بازی درمی آورم تا بخندد اما روز پدر برایش گل میگیرم مثل همه ی روزهای اتفاقی دیگر. امسال مرا تهدید کرده اگر روز پدر باز هم برایش گل بگیرم من و گل را با هم توی گلدان پر از آب فرو می کند. گل که آب میخواهد, هیچ. اما من حتما خفه می شوم. و بعد در ادامه می گوید: بزرگ شو دختر. دست از این کارا بردار.... از آنجایی که من لج باز و یک دنده hم باز هم به کار پیشین خود ادامه میدهم و برایش گل میخرم. مطمئنم مامان این بار از قبل گلدان خودش را آماده کرده است. یک گلدان بزرگ که  با همان گل توی دستم, مرا در آن فرو ببرد. من که فکر نمیکنم توی گلدان پرآب مامان خفه شوم. به موقع ورد میخوانم و ماهی می شوم. شاید هم ورد دیگری بخوانم و گل بدهم. مگر ندیده اید ماهیی را که گل بدهد؟ بهش می گویند: ماهی گلی... قول میدهم اگر وردهایم جواب داد از خودم و گلی که داده ام عکس بگیرم و بگذارم اینستا, پایینش هم بنویسم: من و گلم, همین الان یهویی!!!