چند درجه زیر تب
سرماخوردگی ام از آن سرماخوردگی هایی ست که هم شاخ دارد و هم دم . مثل یک گروه عملیاتی تخریب که مصرند کارشان را به نحو احسنت انجام دهند ، دمار از روزگارم درآورده اند اما هیچ علائم خاصی و یا هیچ ردپای قابل شهودی از خودشان به جا نگذاشته اند .
پس بدانید و آگاه باشید درست است که صدایم مثل صدای کرگدن نشده است و پوستم کهیر نزده است و از بینی ام مثل شیرهایی که واشرشان خراب شده ، آب چکه نمی کند . اما واقعا سرماخورده ام و دارم در تب میسوزم و صدایم با صدای خروس همسایه جا به جا شده است . ساعتی داغ میشوم و عرق میکنم و ساعتی دیگر سرد و یخ زده ام . بشتابید و کمی دکتر به بالین این هذیان گوی مفلوک روانه کنید . هیچ رقمه خوب بشو نیستم . لااقل اره ای چیزی بدهید شاخ و دمش را قطع کنم محض دلخوشی !
پی نوشت ۱: یه سایت خوب : )
پی نوشت ۲: رعنای عزیزم ، مرسی ازت :***
پی نوشت ۳: دوست دارم که کامنت هام باز باشن و لبخند دوستامو بینم و حرفاشونو بخونم
لطفا دیگر فیلم نشو !
برای دفترم که نامش خاطرات است اما میخواهم نام دیگری صدایش کنم :
نام تو دریاچه است . یک دریاچه ی آرام و بکر . دورت را علفزارهای بلندی پوشانده و دو ماهی کوچک و تنها در تو زندگی می کنند . میروم بالای بلندترین شاخه ی درخت تا از تو عکسی بگیرم . از بالا که نگاهت میکنم زیباتری . مثل چشم آبی رنگی می مانی که مژه های بلندت با وزش باد تکان می خورند . عمق نگاهت تیره و نگران و خسته است. خزه های زیادی از اعماق تو ، بیرون آمده اند و هرشب برای نرسیدن به رویاهایشان گریه کرده اند . زیر چشمت گود افتاده است به اندازه ی گودال هایی که سنگ ریزه های کوچک پُرش می کنند و ماهی گیران سنگ ها را برای نشستن شان جا به جا کرده اند . آرام پلک میزنی و هربار با پلک زدنت ، دو ماهی کوچک و تنها ی دورنت عمیق تر نفس می کشند و تند تر شنا می کنند ... تو دریاچه ی زیبای بکر و کشف نشده ی منی . هربار که می خوانمت آنچنان غرق تو می شوم که نمیدانم من ، کدامین هستم ؟ من ِ خودم . یا منی که عکسش در تو افتاده است و مشغول تماشا کردن و به یاد آوردن خودش در تو است .
نام تو دوست یواشکی است . یادت می آید چقدر با هم دوست تر بودیم آن موقع ها ؟ آن موقع ها که من دوست پرحرف تو میشدم و تو دوست ساکت من . آنقدر برایت حرف حرف حرف میزدم که جوهر خودکار تمام میشد و من پای تمام حرف هایم را امضا میکردم . تو دوست پرتوقع من نبودی . اگر ماهی یک بار از تاریکی کمد صدایت می کردم ، تو همیشه ی همیشه حاضر بودی برای دوستی با من . بهت میگفتم : با من که قهر نیستی یک سالی سراغت نیامده ام ؟ و تو هیچ چیزی نمی گفتی جز لبخند ، و سکوتی طولانی برای شنیدن حرف هایم . من با تو رودربایسی نداشتم . به تو دروغ نمی گفتم و صادقانه در چشم هایت نگاه می کردم و حرف میزدم . تو کاری کردی که من روراست بودن و خود بودن هایم را ترک نکنم و فراموشم نشود اگر هیچ کس هم نباشد ، دوست یواشکی ام همیشه آماده و حاضر است که به کلمات من گوش دهد و قضاوتم نکند و مرا همانطوری که هستم بپذیرد . تو به من کمک کردی احساساتم را ابراز کنم و بعد بنشینم درباره ی هرچه گفته ام و نوشته ام فکر کنم .
نام تو دیوار است . من پیچکی بودم که به دورت میپیچیدم و تو تحملم می کردی . همه ی روزهای بد و خوبم را با انگشت های جوهری ام به دورت پیچ خوردم و پیچ خوردم و بالا رفتم . موهایم بلند شد و قد کشیدم . از تو فاصله گرفتم و مسیر دیگری را انتخاب کردم . رفتم و رفتم و رفتم ... آه ای دیوار دوست داشتنی من . حالا به تو بازگشته ام . پیچک وارانه ، مثل همان روزهای اول پیچ خوردن هایم . ممنون که هنوز هم دیوار من هستی و من پیچک مشتاق لغزان سپیدی های تو .
نام تو فیلم است . فیلم مستندی که از خودم ساخته ام . فیلم مستند بلندی که نقش اولش خودم هستم و تهیه کننده و کارگردانش تو و من . همه جا دوربین به دست ، تو را ساختم و فکر نمیکردم یک روز بنشینم و تمامت را نگاه کنم . دیالوگ های خوبی گفته ای بعضی جاها . البته بیشتر مرا گریاندی و صحنه های دراماتیک و تلخت بیشتر بودند . مثل تمام فیلم های معنادار ، یکهو تمام شدی ، بدون هیچ نتیجه گیری و پایانی . تکلیف شخصیت های خوب و بدت مشخص نشدند و داستان آدم هایت نامعلوم ماند .ومن نفهمیدم منظور تو "داستان هنوز ادامه دارد" ، "دنباله ی فیلم در قسمت های بعدی " است ... یا اینکه فیلم همینجا تمام شد و قرار است فیلم دیگری با همین اتفاقات تلخ ساخته شود ؟ نه لطفا دیگر فیلم نشو . فیلم تلخ دیگری که قرار است سالها ادامه داشته باشد و باز تهش یکهو در سرگردانی تمام شود ، نشو ... باشد ؟!!!
دوست، مارا و همه نعمت فردوس شما را*
تو معکوس واژه های تلخ و کال ، معکوس هر شکست ، معکوس غصه ای . معکوس روزهای بی بهانه ای . تو معکوس هر بدی ، معکوس غصه های ماسیده توی قلب من . معکوس باور " هیچکس نبود تا بفهمد" ... روزی هزار بار باید نگاه کنم به عکس تو . روزی هزار بار باید دعا کنم که خدا ، یک صف فرشته را مسئوول شاد کردن تو و دلت کند . روزی هزاربار باید برای وصف مهربانی ات محتاج کاغذ و قلم شوم. روزی هزار بار باید برای شمردن دوست داشتنت درگیر هزارها قلم شوم .
+ از سارای بیکران مهربانم به من
*سعدی