لاک پشت جون

 

وقتی کوچک بود از بس آرام و بی صدا بود، مادرش لاک پشت صدایش می کرد. قبل از اینکه به طرف مدرسه راه بیفتند مادر می گفت: «میدونی لاک پشت جون! آدم نباید این قدر لاک پشت باشه. یادت باشه باید گردنت رو بیرون بیاری... بلند حرف بزن و شجاع باش.»

 

+نگاهی به خودم

 

* | شگفت زده | برایان سلزنیک | نشر افق |

 

در دلم کنم جست و جوی تو

 

از انتظار کشیدن متنفرم. واقعا عصبانی ام می کند. روی هیچ چیز نمی توانم تمرکز کنم حتی روی نوشتن...

 

* | داستان تریسی بیکر | ژاکلین ویلسون | نشر افق |

خوبی ِ خدا

 

«نوزاد سه ماهه ش را در ازای یک گوشی آیفون عوض کرد»

سردبیر روزنامه داشت با هیجان درباره اینکه تیتر را کجای صفحه کار کنند تا فردا بیشتر توی چشم باشد، صحبت می کرد.

 

 

یک روز هم اختصاص داده شود به روز «فکر کردن به قلب». آدم ها چندساعت در روز فقط به قلبشان فکر کنند. چشم هایشان را ببندند و به همه چیز درباره ی قلبشان فکر کنند. مثل امروز که من چشم هایم را روی هم گذاشتم و به قلبم فکر کردم که چه رنگی ست!!!  به رنگ هایی که دوست دارد باشد فکر کردم و کم کم نرم شدم، نرم شدم و بی وزن!

 

یادم تو را فراموش!

 

حواسم جمع شد به اینکه مگر یک آدم چقدر به اسباب و وسایل توی زندگی اش نیاز دارد؟ مگر قرار است چه کار کند که این همه متعلقات داشته باشد؟ خانه ی بزرگ و درندشت. لوازم لوکس و شکستنی. کمدهای پر از لباس. کلکسیون وسایل خاص. هرچه فکر کردم به جایی نرسیدم. خودم را مرکز یک محیط قرار دارم که می خواهد وسایل ضروری زندگی اش را انتخاب کند. دیدم به جز کتاب و لباس و یک کوله لوازم شخصی، هیچ چیز مهم دیگری در زندگی ام ندارم. به همین خاطر آدم هایی که از گم شدن وسایلشان نگران و پر استرس می شوند را درک نمی کنم. این آدم ها هیچ وقت برایشان مهم نیست که جایی حسی را گم کرده اند اما اینکه ساعت دستشان گم شده چندروز عزاداری می کنند!!

 

قبیله

 

شگفت زده ام می کنند زنانی که هنوز پوستشان مال خودشان است. بینی شان، چشم هایشان، لب هایشان، تمام اجزای صورتشان. حرف که می زنند صدای اقیانوس پس زمینه ی کلماتشان است، همانقدر آرام و طبیعی. یک رابینسون کروزوئه ی کتاب به دست هم ته چشم هایشان نشسته که جزیره ی بزرگ تنهایی شان را نشان می دهد. بااین حال میلیون ها آدم آنها را می شناسند، می بینند و یاد می گیرند زنان به جز چشم و ابرو و لب، زیبایی های ارزشمندتری برای تحسین دارند.

 

+

 

 

تمام شب دو نفر خواب دیده بودند من مرده ام و فردا صبحش تمام روز برای از دست دادنم غصه خورده بودند. این عجیب ترین رفتن من بود!