وقتی حس کنی شروع کرده ای به مزورانه بودن، دیگر نمی نویسی. دیگر حرف نمیزنی. فقط می آیی یک سری حرف ها میزنی که از خودت راضی باشی. تا مزورانه بودنت را فراموش کنی. که بوی گند «خودت نبودن» را بپوشانی. اما هرکاری کنی از دستش خلاص نمی شوی. بوی گند همیشه توی دماغ می زند. شاید به همین خاطر است که مدتی ننوشتم تا از این بوی گند خلاص شوم.

گفتن جملات «خودت باش» و «شبیه چیزی که نیستی نباش» یک مشت چرندیات محض است که برای فرار از پذیرفتن مزور بودن ساخته شده است. هیچ تاثیری روی هیچ کس ندارد. آدمی که دارد با خودش ریاکارانه رفتار می کند، فقط و فقط باید توی این مرحله بماند تا زمان پذیرفتنش از راه برسد. هیچ راه حل و فرمول خاص و جمله ی عجیب و غریبی وجود ندارد. همه چیز مشخص است. همه چیز سرجایش است و در زمان درست اتفاق می افتد.

حالا در این لحظه تنها چیزی که می دانم این است که خود مزورم را ببینم و بپذیرمش. چوب جادویی قدرت را از دستش بگیرم و بگویم بیا مرد و مردانه با هم حرف بزنیم، شاید اتفاق های بهتری افتاد.