ماهی ها به بهشت نمی روند ؟
سلام...
خدای من ، چی دارم میبینم . شماها اینجا چکار می کنید ؟ شما هم در تور گیر افتادید ؟ می دانستم این کشتی بالاخره کار خودش را خواهد کرد . چند بار بهتان گفتم اسباب و اساس تان را جمع کنید ، دست بچه هایتان را بگیرید و از اینجا بروید . مثلا بروید چند مایل دورتر و چند اسکله عقب تر . اینجا دیگر امن نیست حتی اگر عمیق ترین قسمتش باشد . نگفتم آلفرد؟
اوه آلفرد ، گردنت حسابی لای تور گیر کرده. سعی کن نفس های کوتاه بکشی. به چیزی فکر نکن. کاپیتان با آن شکم گنده اش بالای سرمان ایستاده و دارد خوب براندازمان می کند . لبخندش مثل بشقاب های چرک است ، مثل ظرف های خالی . دوست ندارم نگاهش کنم . می دانستم این صید کننده ی شکم گنده، بالاخره یک روز دخل همه ی مان را می آورد .. من نمی خواهم نگاهش کنم از ریختش متنفرم . دارم یک سمت دیگر را نگاه می کنم . آن دور یک جزیره می بینم ؛ همانجایی که اطرافش مرجان های بلند می روید . یک فکر خوب به ذهنم رسیده . بیا آرام آرام تقلا کن و خودت را از توی تور بیرون بکش. پشت آن جزیره یک مخفیگاه است . آنجا امن است و تا ریختن نقشه ی دوم فرار ، جای خوبی برایمان هست . تا آنجا می توانیم به راحتی شنا کنیم و هر از چندگاه هم که برگردیم فقط تکان خوردن سیبیلهای عصبانی کاپیتان را ببینیم که روی دریا به دنبال ما می گردد و روی عرشه ی کشتی به دنبال تکه های شکسته شده ی لبخندش ... اینطور نگاهم نکن آلفرد . چرت و پرت نمی گویم ... ماهی های دیگر با من . تو فقط خودت و ژان را از گیر این تورها آزاد کن ، بقیه ی نقشه ی فرار را من راست و ریست می کنم . فقط کمی تقلا و تلاش کن ، معلوم است که موفق میشویم ...
دارم فکر می کنم اگر زودتر این نقشه را ریخته بودم ، خودم نمی مردم . درست است که چند ساعت پیش مـردم ، اما هنوز زنده ام . میبینی آلفرد ؟ هنوز زنده ام و صورتم توی تور گیر کرده ، فقط باله هایم آزادند . نمی دانم بعد از اینکه مـردم چه شد ، یکهو دو تا دست درآوردم . دمم کشیده شد و پولک هایم ریختند . شبیه به کاپیتان شده ام . شبیه به آدم هایی که کنار آب می ایستند و عکس خودشان را در آب تماشا می کنند .... تو چه فکر می کنی؟ یعنی هرچه داستان درباره ی دنیای بعد از مرگ مان شنیده بودیم دروغ بود ؟ ماهی ها به بهشت نمی روند ؟ جهنم ماهی ها سوزان نیست ؟ بهشت مان آبهای روشن و آبی و آرامش بخش ندارد ؟.. ... شاید من وارد جهنم شده ام آلفرد ، ممکن است ؟ شاید در جهنم ما ، ماهی ها شبیه به آدم ها می شوند...
آلفرد هنوز داری نفس می کشی ؟ بیا شروع کنیم ، تقلا کن . من نمیگذارم شما ها در بند باشید . در بند بمیرید . نمیگذارم شماها مثل من به جهنم بروید . شما باید از این بندها خلاص شوید . آزادانه مردن ، حتما شما را به بهشت می برد .