حرفهای درگوشی با خودم !
و همانا ای کاش من :
- کلم های سالاد زمستانی مامان را کمتر بخورم و برای بقیه هم بگذارم
- رژیم را شروع کنم و بعدازظهرها که از سرکار بر میگردم احساس هندوانه ای را نکنم که در حال قل خوردن است
- اگر قرار باشد کمتر بخورم و رژیم را شروع کنم پس با خوردن نیمروهای روغنی عجیب و غریب خودم چه کنم ؟ نههه !!
- اگر تمام آرایشگاه های جهان هم بسته باشند دیگر برای ابروهایم پیش آرایشگاه (بیییییب) نروم
- خودم را یک ذره بیشتر دوست داشته باشم
- نگذارم آدم های سرکار حرصم را درآورند و مرا شبیه به ماهیتابه ای با روغن های در حال جلز و ولز کنند
و سخن آخر :
این روزها پلک چشمم هی میپرد ... پلک سمت راستم ... هر یک دقیقه یک بار ... یعنی پلک چشمم چه حرفی برای گفتن دارد ؟
کاش یک توده ی ابر یا بخار یک روز بیاید و من را برای تفریحی چند ساعته با خودش ببرد . بی هیچ حرفی ... دلم آرام شود .