یادم می آید آخرین باری که از خواندن کتابی به هیجان امده بودم ، و پاهایم را در شکمم جمع کرده بودم ، و با درونی پر از غوغا و چهره ای آرام کتاب می خواندم و هی دلم بیشتر می خواست که در دنیای کتاب و حرف هایش غرق شوم ، یعنی هیچ لذتی در آن لحظه برایم بالاتر از خواندن کتاب نبود ، زمانی بود که در 16 سالگی کتاب های هری پاتر را می خواندم .

حالا دوباره این حس به سراغم آمده است . این روزها که کتاب  مهیج "مارگریتا دلچه ویتا"  را می خوانم ، با این تفاوت که خیلی زیاد با هری پاتر متفاوت است


* مثلا ضربان قلبم