شاید اگر قبرکن(!!) بودم بیلم را می زدم زیر چانه ام و می رفتم توی فکر که قبر خودم کجا باشد؟ قبرکن ها در روز مرده های بیشتری نسبت به زنده ها می بینند. اگر هم زنده ای باشد همه شان آش و لاش و غمزده در سوگ مردگانشان هستند و در اصل نشانی از زنده بودن ندارند. این هفت روز هرچه سعی کردم خودم را جای قبرکن ها بگذارم نتوانستم. اینکه وقتی صبح از خواب بیدار می شوند چه دنیایی دارند و تا شب چه لحظه هایی را از سر می گذرانند، نتوانستم تصور کنم. البته بعد از دیدن فیلم "خواب تلخ" که دقیقا با همین مضمون ساخته شده کمی وارد فضای زندگیشان شدم اما چیزی که می خواهم بگویم این است که دوست داشتم حس قبرکنی که خودم از نزدیک دیده بودم را داشته باشم. مردی که خم شد و پدرم را توی قبر گذاشت، می گویم. فکر کردم اگر من جای او بودم دوست داشتم قبرم کجا باشد؟ اصلا بچه هایم بیایند سر قبرم یا نه؟ اگر هیچ کس نیاید مردم مثل وقتی که زنده بودم ساعت ها پشت سرم حرف می زنند که هیچ کس را نداشت و همه ازش متنفر بودند. فکر کردم اگر به جای آن قبرکن بودم که به خاطر شغلم هیچ کس را نداشتم، دوست داشتم کجا دفن شوم؟ فکر کردم درختی که ته گورستان است و به یک سربالایی ختم می شود حتما جای خوبی خواهد بود. زیر آن درخت می شود آرام خوابید و دوروبرت هم خبری از هیچ کس نیست. حتی می توانی از آن بالا حواست به مرده هایی که تاالان دفن کرده ای هم باشد و نگران جای خالی ات توی قبرستان نباشی.

من اگر یک قبرکن بودم زودتر می رفتم یک جای دور از آدم ها و خیلی دنج برای خودم آماده می کردم و هرروز صبح که از خواب بیدار می شدم اول میرفتم سر قبر خودم و برای آرامش روحم فاتحه یا دعا می خواندم و موقع برگشت زیرلبی به خودم می گفتم: «امروز که وقت مردنت نیست پس بهتر است بروی پی زندگی تا خودش خبرت کند. هنوز یک روز دیگر وقت داری.»