من خوشبختم که پشت تمام پنجره هایی که اتاقم می شود کبوترها می آیند و می نشینند. در تمام مدتی که آمده بودند تاحالا به صدایشان دقت نکرده بودم اما امروز «فسقلی» که چندتا کلمه بیشتر نمی گوید وقتی به اتاقم آمد و صدای کبوترها را شنید با آن صدای نازک و کوچکش گفت: کو کو. کو کو.

اسم پرنده های پشت پنجره ام شد: کو کو.