مامان خوابیده است و من احساس یتیم بودن می کنم .... سابقه ندارد هیچ وقت  ساعت 8 شب بخوابد و این موضوع من و شاخک هایم را نگران کرده است . برادر بیدار است و نمی دانم او هم همچین چیزی را حس می کند یا نه ؟ ... سکوت خانه آزار دهنده است . مامان خوابیده و من فکر می کنم من و بردار شبیه به بچه یتیم های بی خبر نشسته ایم و این موضوع را از هم پنهان می کنیم .

بالای سرش رفته ام و چندبار پرسیده ام که مریض است یا نه ؟ اما گفته که نه نیست فقط خسته است و می خواهد بخوابد .

مامان خوابیده است و من نگران ام که نکند خیلی زیاد بخوابد و دیگر بیدار نشود ، آخر ما که به جز هم کسی را نداریم . اگر خواب او طولانی شود آن وقت من باید از چه طلسمی استفاده کنم تا دوباره بیدار شود ؟ آن وقت ما باید برویم پیش موجودی که به عقیده ی بقیه پدرمان است ، زندگی کنیم ؟

نه من حاضرم به لانه ی اژدها هم که شده بروم و طلسم را از زیر دم تیغ تیغی اش بیرون بکشم و مادر را بیدار کنم اما هیچ وقت باور نکنم که او برای همیشه نباشد ، حتی برای چند ساعت خواب بیشتر !!!