| 12 سال بردگی | کارگردان: استیو مک کوئین | محصول سال 2013 | براساس کتابی به همین نام |

 

 

 

نمی خواهم درباره ی این فیلم چیزی بگویم یا دیالوگی ازش بگذارم. خودتان بروید این فیلم خوب را تماشا کنید. چیزی که می خواهم بگویم این است که "بردگی" واقعا کلمه ی وحشتناکی ست، آنقدر که به نظرم کم از واقعه ی بمباران اتمی هیروشیما نمی آورد. این کلمه من را یاد تخریب می اندازد. یاد از بین بردن و نابود کردن روح آدم ها مثل یک بمباران روحی!!! همه ی ما در زندگی اشتباهات زیادی مرتکب شده ایم اما معتقدم بزرگ ترین و فجیع ترین و مسخره ترین شان می تواند "برده شدن" آدم ها به دست خودشان باشد. سال هاست که دیگر برده داری و برتری نژادها از بین رفته است. سال هاست که تعصبات قومی و قبیله ای و ازدواج های اجباری و فیلم عروس آتش ها کم رنگ شده است. چیزی که این روزها می بینیم چیزی بدتر و پست تر از آن موقع است: "برده شدن" آدم ها به دست خودشان!! جای افسوس ندارد؟ معلوم است که دارد. سر بچرخانید و توی زندگی های خودتان دنبالش بگردید. مطمئن باشید جایی مخفی شده است که اصلا فکرش را هم نمی کنید. بردگی با شما کاری می کند که به مرور زمان نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوید، بی اعتنا می شوید، محتاط و منفعت طلب می شوید، توی لاک برده بودنتان فرو می روید تا کمتر آسیب ببینید، به هر ظلمی تن می دهید، ترجیح می دهید خودتان و چندنفر اطرافیانتان زنده بمانند و از حاشیه ی امن جلوتر نروند و بقیه به درک، به بهانه ی عشق و عادت زیر بار زور می روید و نمی فهمید چقدر برده های خوب و سربه راهی شده اید. همین حالا یک خودکار و یک دفترچه بردارید و بنشینید به اعتراف کردن. بنویسید که فکر می کنید کجاها برده بوده اید و کجاها نه. این ها را بنویسید و هروقت که داشت یادتان می رفت، برگردید و نوشته هایتان را مرور کنید. باید یادتان باشد که شما برده ی هیچ کس یا هیچ چیز نیستید. شما آزادید و هیچ بندی به دست و پاهایتان ندارید و اصل موضوع همیشه همین بوده است.