یک کاری کن همیشه یادت بماند.
| همنام | جومپا لاهیری | ترجمه امیر مهدی حقیقت | نشر ماهی |
پدرش همانطور که دست ها را محکم چسبانده بود به گوش ها، رو کرد به گوگول و پرسید: «امروز یادت می ماند گوگول؟»
«تا کِی یادم بماند؟»
صدای خنده ی پدر را از وسط کوران باد شنید. ایستاده بود تا گوگول برسد. نزدیک پدر که رسید، پدر دستش را گرفت و کشید طرف خودش. بعد به گوگول گفت: «یک کاری کن همیشه یادت بماند.» و همانطور که قدم به قدم بر می گشتند طرف جایی که مادر و سونیا منتظرشان بودند گفت: «یادت باشد من و تو با هم این راه را رفتیم. دوتایی رفتیم تا یک جایی که یک قدم جلوتر نمی شد رفت.»
+ نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۵/۱۷ ساعت 0:26 توسط معکوس ماهی