صبح ها که از خواب بیدار می شود، اولین چیزی که به ذهنش می رسد سوال پرسیدن است. سوال های ریز و درشت، کوچک و بزرگ، زشت و زیبا، بی ربط و با ربط. سوال های او زیاد و قاطی پاتی اند آنقدر که حتی خودش هم نمی تواند از بین آنها مهم ترین شان را انتخاب کند. او چندسالی ست به این وضع دچار شده و تا پیش از این، اینطور نبوده است. او همه ی جملاتش سوالی است حتی سلام کردنش: «سلام؟»

خانوم سوال، لقبی ست که آدم ها به او داده اند و با این اسم صدایش می کنند، البته یواشکی و درگوشی. آنها جلوی روی او لبخند می زنند و از زیر تمام سوال هایش در می روند. دیروز یک نفر می گفت: «هروقت می بینمش حس میکنم با یه تفنگ قراره پشت سرهم بهم شلیک کنه!». او جان همه را با سوالهایش به لبشان رسانده است اما من خانوم سوال را از نزدیک می شناسم. او زن خوبی ست و کاری به کار کسی ندارد. آدم ها سوال هایش را به حساب فضولی اش می گذارند اما من میدانم که او اینطور نیست. از زمانی که سوال ها تمام ذهنش را پر کرده اند دیگر نمی تواند از دستشان خلاص شود. او فقط آنها را می پرسد، می دانید؟ او حتی دلش نمی خواهد جوابی برای سوال هایش بشنود. سوال پرسیدن کاری ست که او فقط به آن عادت کرده و جمله هایش به جای نقطه یا ویرگول با علامت سوال بسته می شوند. خانوم سوال را هیچ کس دوست ندارد و او هم روز به روز دارد از همه متنفر می شود. افسرده و گوشه گیر شده و حتی سوال هایش را این روزها با داد و بیداد از همه می پرسد تا اگر کسی هم گوش هایش را گرفت بازهم سوال های او را بشنود.

دیشب که با دقت به او نگاه می کردم احساس کردم موهای وزوزی اش هم کم کم دارند تبدیل به علامت سوال های ریزی بالای سرش می شوند. حتی ابروهایش هم فر خورده و تبدیل به علامت سوال شده اند. با خودم گفتم او کم کم دارد تبدیل به یک عجوزه ی سوالی می شود. خانوم سوال صدای خوبی دارد این را دیشب که لالایی خواند فهمیدم. او قبل از خواب مثل همیشه سوال نپرسید. رفت توی تختخوابش نشست و برای خودش آواز خواند و بعد با آرامش خوابید. امروز صبح هرچه تکانش دادم بیدار نشد. خانوم سوال بدون هیچ حرف و سوالی امروز مرد و حتی آخرین سوال توی ذهنش را هم از کسی نپرسید. برگه ای که بعد از مرگ از بین انگشت های مشت شده اش بیرون کشیدم با خطی کج و معوج رویش نوشته بود:

« تا حالا شده اینقدر آرزوی مرگ بکنین؟»

 

 

+ بشنوید: In the rain (از فیلم قلعه ی متحرک هاول)

Colder than termite_Anoice