وقتی کسی می میرد مدام تکانش می دهند. بازمانده ها می ریزند سرش و با جیغ و داد ازش می خواهند بلند شود. لابد می خواهند بنشیند و نگاهشان کند. لابد می خواهند لبخند هم برایشان بزند. اما او مرده است، چطور می توانند انتظار داشته باشند مثل زنده ها رفتار کند؟
توقع زنده ها همیشه زیاد است. اصلا ذات زنده بودن همین است: توقع داشتن! آنها پر از توقع و انتظار از همدیگرند چه برسد از یک مرده. اما قضیه ی مرده فرق دارد. او حالا یک رو بیشتر ندارد. مرده و نقش هم بازی نمی کند. خودش است. خود ِ خودِ مرده اش. آدم ها هیچ وقت نمی توانند یک رویی را تحمل کنند برای همین دردشان می آیند و اشک می ریزند. باورِ یک رو بودن مرده ها برایشان سخت است. البته می دانید که؟ بعد از مدتی هم ولشان می کنند می روند به امان خدا. هرچیزی که یک رو داشته باشد و بعد از مدتی شکل و رفتارش تغییر نکند آدم ها ولش می کنند و می روند به امان خدا درست مثل مرده های توی قبرهای چند طبقه.
به مرده ها سر نزنید. به هرکس که برایتان مرده و برایش مرده اید هم همینطور. دیگر این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست. این یک مرگ واقعی ست. نیستن و تمام شدن یک رو بیشتر ندارد. هرچه شعار مرگ بر مرگ هم بدهی بی فایده ست. هرچه گلویت را پاره کنی چیزی عایدت نمی شود. واقعی ترین اتفاقی که زنده ها نمی توانند قبولش کنند همین مرگ است. قبول کنید و دیگر نزدیک آدم هایی که خیلی وقت است برایشان مرده اید نشوید. مطمئن باشید خودشان خیلی وقت پیش از اینکه شما را چال کنند، مرده اند. همان موقع که داشتند اولین شعار مرگ بر مرگ را می ساختند. یک شب خیلی معمولی از این همه شعار خسته شدند، آرام به طرف تختشان رفتند و خوابیدند. با اولین نور صبح چشمهایشان را که گشودند کاملا مرده بودند.
+ پی نوشت: باید بگویم خیلی از مهربانی هایتان ممنونم. اینکه برایم موزیک فرستادید، اینکه ایمیلم پر از انتخاب های خوب شماست، اینکه توی وبلاگ و ایمیل نوشته اید اینجا را دوست دارید، بی اندازه خوشحالم کردید.